سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک


ارسال شده در توسط خاک

چقدر لذت بخشه از اینکه حس کنی ارباب هوای نوکرش را داره ،مراقبت ،ممنون ...بابت رسیدن تمام نشانها امروز...

نمیدونم اصلا میتونم راهی این سفر بشم یا نه ولی اگه طلبیده نشمم دلم را باز به نشانه ها قرص میکنم ...

یا بابالحوائج یا موسی بن جعفر ...


ارسال شده در توسط خاک

بعد این همه سال انتظار ،چرا حالا که تو قرار زائر آقابشی ،حالا دقیقا تو این وقت همین چند روز ،فقط همینو میدونم که من به تو اعتماد دارم خدا...

حتما دوست داشتی منو اینطور ببینی ...

شایدم آقام دوست داشته که منو اینطور ببینه...چقدر خدا سخت بندهاشو امتحان میکنه خیلی سخت ...

خدایا دستتو بزار روی شانهای لرزونم که از شک در بیاد ...

شاید من توان این همه سنجش را نداشته باشم ...

انگار به لبام مهر زدن توان حرف زدنم ندارم واقعا تو حکمتت موندم بدجور ...

ولی میدونم تو هر کسی را نسبت به توانش آزمایش میکنی میدونم که مراقبم هستی بزار بازم حس کنم گرمای دستتاتو ...

گاهی وقتها بعضی اتفاقها فقط برای امتحان بنده است برای سنجش یقینش قول بده مراقبم باشی ...

من به تو امید بستم ...


ارسال شده در توسط خاک

سالها پیش وقتی به دنبال یه نشونی پا روی سرزمین تشنه شلمچه گذاشتی شاید وقتی میگفتن کربلا ایران نمیفهمیدی یعنی چی ...وقتی نفس میکشیدی بوی خون و خاک تو حنجرت فقط برات تنگی نفس میاورد ...احساس میکردی که دیگه نفس کشیدن برات سخت شده مگه دیگه میشه به شلمچه رفتو نفس کشید ...

مگه میشه دیگه به آب نگاه کرد ...

سالهاست که وقتی میخوای آب بخوری میگی سلام بر شهدا تشنه لب شلمچه ...

با خودت زمزمه میکردی که من نشانه میخوام انگار مثل دیوانه ها به این خاکها چشم دوخته بودی که شاید نشونی ازش برات بیارن ...

روز آخر تو عالم نا باوری از اینکه قبولت نکردن داشتی بر میگشتی بی هیچ نشونی ...

دمدمای رفتن رفتم طبقه آخر گردان کمیل چقدر غروب زیبای خورشید به چشمم غمگین میآمد یکی صدام کرد لاله لاله...

وقتی برگشتم سید بود گفت اینو حسنی داد گفت بهت بگم اینم نشانه ...

نشانه ...نشانه ای از ...تسبیح کربلا...

 گرفتمش محکم روی قلبم فشارش دادم ...

نمیدونم تو این سالها من باورش کردم یا دانه های تسبیح قبولم کردن ...

حالا وقتی بعد این همه سال وابستگی وقتی هر جا میگردی نیست فکر میکنی با خودت که چیکار کردی که نشانی را ازت گرفتن ...

عین دیوانه ها به این در وآن در میزنی تا شاید نشونیتو پیدا کنی...

 

این فکر روزها بود که آزارم میداد تا اینکه فهمیدم آقام قبول کرده من خاک صحن و سراش بشم به خودم گفتم یعنی این همه سال یه نشانه برای یه نشانه بود ...

 

 

 

 


ارسال شده در توسط خاک
<      1   2   3