تا خودم را در برابر عمق وجودت دیدم کمتر از قطره ای بیش نبودم .قطره ای که دلش دریا می خواهد.
هر بار با خودم گفتم از قطره تا دریا راه بسیار خطرناک و بسیار طولانی است ، راهی پر از رنج و عشق و درد و مصیبت و صبوری
با خود گفتم حاجی بلند شو ، بایست و صبور باش و عبور کن .
اما هر بار که بر زمین خورد و یا علی گویان شدم ، حسین این قطرع=ه را برداشت و انتخاب کرد و عبور داد و در دل دریا قرا داد.
قطره عاشق بود.
بخ دو جز نوای زیبای دنبال کلمه ای می گذشت تا عشقش رو فریاد کنه و به جر نوای زیبای (یا حسین می کشی مرا)از خاطرش عبور کرد
پس من هم خدائی و اربابی داریم
ارباب فکر کنم که ما عاشق شما هستیم ، چون هر کسی که عاشقه ، دلشوره داره ، و هر کسی که دلشوره داره ، دعا می کنه ، و کسی که دعا می کند همه دلخوشی اش ندای لبیک اربابش است .
روزها را سپری کردم و دل به نوای نی دل سپردم که ببینم چه آهنگی برای بی کسی دلم می نوازد ، فقط سوز دل بود و دل همچنان نی می زند و چشم می دوزد و تنها می ماند و دلخوش به نوای لبیک اربابش
پس همواره به خودم دلخوشی می دهم که من عاشق حسینم و آن که عاشق است دعا می کند و آن که دعا می کند حتما اربابی دارد.
وقتی سفر زیاد میری ، بعضی هاشون برات فرق می کنه ، و توی ذهن و جانت یه خاطره جاودانه می شه.
هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم که یه روزی اون دختر کوچولوی لوس ، بزرگ بشه و بخواد بره کربلا و اون هم در شرایط بد آب و هوائی.
اما چه کنم که قبول کردم و بقیه هم پذیرفتند و البته هیچ چیز این سفر دست کسی نبود . واقعا ارباب برام دعوت نامه فرستاده بودند.قبل از سفر همش به این فکر می کردم که اقاجون آخه چطوری تونستی از وابستگی ها دل بکنی ؟ یا اینکه چقدر برات سخت بود که طفل شش ماهه ات را را همراه خودت ببری ؟
این هدفت چقدر بزرگ بوده که زن و فرزند و همه خانواده رو با خودت همراه کردی ؟
و خودم رو می دیدم که چقدر برام سخت بود تا از دلبستگی هام دل بکنم و در این سفر پا بذارم .
واقعا دارم به این حقیقت می رسم که عظمت و بزرگی شما رو نمیشه درک کرد.و من یه ذره ناچیز هستم در برابر وجود پر از عظمت تون .
برام جالب بود با هر کسی حرف می زدم و وقتی داستان اومدنش رو برام تعریف می کرد ، می دیدم که هر کسی به یه عشقی راهی سفر شده و با وعده ای که از اقا گرفته ، دلگرم شده.
چقدر قشنگ وعده ها رو جواب می دین، چقدر قشنگ ، دل زائراتون که به تمنای نگاه شما خوش هست رو ، گرم می کنین و دست رد به سینه هاشون نمی زنین.
انگار همه چی دست به دست هم دادن تا تو فقط راهی نشی ...
انگار خدا کس دیگه ای را نداره که دلش را بشکنه...
انگار مردم کس دیگه ای را پیدا نمیکنن که دلش را بشکنن...
وقتی میگم نمیشه نمیشه ...
حالا بعد این همه مدت آمدی بگی چی ...
که تو اشتباه کردی هر کاری کردی بخاطر من بوده...
بعضی وقتها که نیستی فکر میکنم وقت نداری برام میگم کاش منم یه کوه داشتم تا صدامو میشنید صدای دلمو...
وقتی همه وجودم را برای خودت کردی بدون اینکه دست من باشه دست تو باشه چون من منی از تو هستم تنهام گذاشتی حالا برگشتی بگی چی ؟؟؟
خدایا میدونم تنهام نمیزاری من ناشکرم ...
من دوباره بد شدم ...
دوباره فکر میکنم کسی صدام را نمیشنوه...
اما تو هستی ...
میدونم...
همسفر زندگی دستانت به دستانم امید میدهد.همسفر زندگیم تا ساحل خدا با هم پارو میزنیم...میخواستم به این وسیله سالگرد ازدواجمان را به همسرم تبریک بگم و بگویم ما یکی ماندیم و یکی می مانیم.تبریک.تبریک .تبریک.