سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک

شهادت جانسوز صدف دریای ایثار و عصمت، پرورش یافته دامان ولایت، محبوب مصطفی(ص) و نور دیده مرتضی(ع)، سکاندار کربلا و عطر خوش زهرا(س) و الگوی عفاف و پاکی را به راهیان عشق و شیفتگان راه سرخ شهادت تعزیت می گوییم.


ارسال شده در توسط خاک

با اصرار مادر او را به بهشت زهرا آورده بودند نمیتوانست راه برود روی ویلچر نشسته بود سر مزار که رسید دستان ناتوانش را به سنگ مزار می رساند خاکها را پاک میکردو به سینه میچسباند محو تماشایش شدم .

باسوزی خاص فرزندش را صدا میکرد ،اشک میریخت ،به زبان آذری نمیدانم چه میگفت اما از سوز صدایش احساس کردم گونه هایم خیس شده.

با خود گفتم یعنی گذر زمان پاسخی برای دلتنگیهایش نداشته ...

کاش آسمان چشمانم خاک شدن را از خدا تمنا میکرد ...


ارسال شده در توسط خاک

وقتی صبح سما بهم پیام داد گفت سر مزار حسین دلم هوای بهشت امام رضا(ع) را کرد دلم برای مزارت یهویی پر کشید بغضم را قورت دادم اما دست خودم نبود گهگاهی اشکی از گوشه چشمم میلغزید .

خدایا دلتنگ دلتنگیام باش آنوقت که وقتی اشکم بی اختیار میلغزه میفهمم که دلت برام تنگ شده ...

چقدر این صفحه مجازی را دوست دارم چون میتونم دلتنگیامو فریاد کنم ...

حسین چه بهانه قشنگی بودی امروز برای دلم ...

یاد شهید حسین غفاری گرامی باد ...


ارسال شده در توسط خاک

همه حرفهایی که زدی شنیدم سه ماهی فقط دارم نگاهت میکنم و گوش میدم نمیدونم چی باعث شد که بهم اطمینان کنی که حرفهاتو بزنی ...اما حالا بعد سه ماه گوش کن خوب گوش کن من از تو انتظار زیادی ندارم فقط میخوام بفهمی دردم چیه ؟

وقتی با بچه ها جلوی بلوک بازی میکردیم مثل همیشه آروم از کنارمون رد میشد و گاهی برامون دست تکان میداد و لبخندی میزد آن روز تو پلاستیک خریدش پر سیبهای سرخ بود. به هر کداممون یکی داد همیشه لباس سبز خلبانیش را دوست داشتم یه جورایی بهش افتخار میکردم با تمام کوچیکیم میفهمیدم اگه آنموقع روز برنگرده مادر عباس بیقرار میشه و هی راه میره بارها این لحظات را دیده بودم معنی همشو میفهمیدم ...من میفهمیدم چسبهای سفید  روی شیشه مفهومش چیه ...من میفهمیدم آزیر قرمز یعنی چی ...من میفهمیدم وقتی باباهامون دیر کنن یعنی اینکه ...  وقتی مامان منو تو بغلش محکم می گرفت که نترسم وقتی صدای قلبش آرامم میکرد یعنی چی ... من نمیتونم فوزان و طوفان و فرشید و عباس و امیر و زهرا را فراموش کنم چون هر روز که حمله بود هر کداممون یه جورایی نگاهمون به در خشک میشد که بابا بیاد....

آنروز وقتی عباس را با چشمهای گریان پشت در خانه دیدم فهمیدم یعنی چی ...وقتی گفت هواپیمای بابام خورده زمین... وقتی تو عالم بچگی دستامو فشار میداد و گریه میکرد یعنی چی ...من بعضی وقتها هنوز آن دستها را حس میکنم زجری که آن دستها بعدم کشید حس میکنم من دانه دانه اشکای عباسو دیدم که تو عالم بچگی فهمیده بود که دیگه مرد خونس....من با تمام ناتوانیم، بچگیم همه اینها را دیدم هضمش برام سخت بود خیلی سخت هنوزم آزارم میده ...

بعد گذشت این همه سال حالا یه گوشه دیگه جهان یه سری  کودک دیگه مثل من و همبازیام هر روز نگران برگشت باباهاشونن..نمی دونن کدام لحظه خبر شهادت پدرشونو میارن ... نمی دونن کدام لحظه مزدوران آل سعود و آل خلیفه به خانه آنها حمله می کنند...آنها که عادی شده برایشان توهین و جسارت به همه اعتقادات شیعه از کتاب و مسجد گرفته تا ناموس بچه شیعه های بحرینی... کودکان بحرینی حالا دیگر باید علاوه بر نگرانی برگشت پدرانشان مواظب جان خود هم باشند ...حالا آنها را می فهمم...

من خوب می فهمم که کودکان بحرینی چه می کشند...من خوب می فهمم که وقتی بابا از صحنه جنگ دیر برگرده یعنی چه... من خوب می فهمم که نگرانی های مادر یعنی چه... من خوب درد آنها را می فهمم...

امروز درد من درد فرزندان شیعه بحرین است ... امروز درد من درد همه کودکان مسلمان زجر دیده است...امروز درد من درد کودکان پدر از دست داده است... امروز درد من درد ظلم به مسلمانان است ....

امروز درد من ...


ارسال شده در توسط خاک

وقتی برای اولین بار تو زندگیت شکست میخوری ،وقتی نمیتونی از جات بلند شی ،وقتی فقط دنبال یه گوشه خلوتی که آرام بگیری،وقتی حس میکنی که شانهات میلرزه ،وقتی فکر میکنی تو آخر دنیایی در حالی که هنوز اول راهی ،وقتی به حال خودت گذاشتنت تا خودتو پیدا کنی و نمی تونی انگار دوست داری یکی بزنه درگوشت تا از خواب بیدار بشی تا به خودت بیای همیشه این حرفتون یادم میمونه مادر که از شما در گوشی بخورم بهتر تا از روزگار بخورم وقتی حس کردم صورتم داغ شده استپ کردم فکر کردم دیدم کجا ایستادم تازه اول راهم فرصت برام هست برای بودنم برای شدنم اما وقتی دوباره شروع به حرکت کردم بازم حرفتون یادم که میگفتین برام مهم نیست به کجا برسی برام مهم که بنده باشی نمیدونم بنده شدم یا بنده ...

اما همینو میدونم که نفسم به نفست بنده...

اینو میدونم که هر وقت که داغونم وقت نماز کنار سجاده پر یاست دراز میکشم گوشه چادرتو تو دستم میگیرم لذت تمام   دنیا رو میبرم آرام میشم چون میبینم آرامی همیشه... کاش خدا این ایمانو به منم میداد تا آرام باشم همیشه ...

مبتدای من بانوی آب و آئینه اگر نبودی خبری از همچون منی نیز نبود ...

...............................................................................................................

وقتی میگم ایرانیم دلیل دارم چون تو باعث شدی که خرمشهر  به من برگرده دلاور ...


ارسال شده در توسط خاک
   1   2   3      >