• وبلاگ : خاك
  • يادداشت : يا ضامن آهو
  • نظرات : 5 خصوصي ، 13 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + كسي صداي مرا مي شنود؟ 
    سلام...قشنگه شما هم بخونيد


    در جائي خواندم که: بوميان آمازون روش جالبي براي شکار ميمون دارند بدينصورت که نارگيل را از دو طرف سوراخ مي کنند، يک طرف کوچک تر در حدي که بتوانند يک طناب را از آن عبور دهند و يک طرف کمي درشت تر در حدي که دست يک ميمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابي که انتهايش را گره زده اند رد مي کنند و بعد طناب را به تنه درخت مي بندند تا اينطوري ميمون نتواند جر بزند و نارگيل را با خودش ببرد. سپس توي نارگيل خالي شده چند تا سنگريزه مي اندازند و چند بار تکانش مي دهند تا صدايش خوب در جنگل بپيچد ... تله آماده است.

    ميمون ها که شهوت کنجکاوي ديوانه شان کرده تا ببينند اين چيست که اين جوري صدا مي دهد، مي آيند و دستشان را مي کنند توي نارگيل و سنگريزه ها را توي مشتشان مي گيرند تا بيرونشان بياورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمي شود. ميمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگريزه هاي بي ارزش دل بکنند، آزاد مي شوند ولي به هيچ قيمتي حاضر نيستند چيزي را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا مي کنند و خودشان را به زمين و آسمان مي زنند که فردا وقتي صياد مي آيد بدن هاي بي حالشان را به راحتي (عين آب خوردن) جمع مي کند و توي قفس مي اندازد.

    اين ميمون ها چند خاصيت جالب ديگر هم دارند. اولا وقتي مي بينند يک هم نوعشان گير کرده و دارد جيغ و ويغ مي کند باز هم براي کنجکاوي مي روند سراغ نارگيل بغلي و چند دقيقه بعد خودشان هم در حال جيغ و ويغ اند. ثانيا بومي ها اگر ميموني اضافه بر تعداد مورد نيازشان گير افتاده باشد، آزادش مي کنند اما وقتي فردا دوباره براي شکار مي آيند باز همين ميمون ها گير مي افتند و جيغ و ويغشان در مي آيد. اين داستان قرن هاست که در جريان است! اما حق نداريد فکر کنيد که اين ميمون ها از خنگيشان است که هر روزه توي اين دام ها مي افتند، اتفاقا خيلي هم ادعاي هوش و استعدادشان مي شود.

    اگر خوب فکر کنيم ... آيا دور و بر خود ما پر از نارگيل هاي سوراخ داري نيست که صداي تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه ديوانه مان مي کند؟ آيا دستمان را به خاطر بسياري از چيزهايي که حقيقتا نمي دانيم ارزشي دارند يا نه، چندين و چند بار در هر مدخل سوئي داخل نمي کنيم؟ آيا دستمان جاهايي گير نيست که به خاطرش از صبح تا شب جيغ و ويغ مي کنيم و خودمان را به زمين و آسمان مي کوبيم؛ در حالي که فقط کافي است از يک سري چيزها دل بکنيم و برويم خوش و شاد روي درخت ها، بي دغدغه اين جور چيزها، تاب بازيمان را بکنيم؟ آيا صداي جيغ و ويغ مذبوحانه اکثر دور و بري هايمان که خودشان را اسير کرده اند را نمي شنويم؟