در راه وقتی به کاروان پیاده نگاه میکردم فقط طفلان شما را میدیدم...
نگاهم گاه و بیگاه به دنبال بانوی کاروان میگشت...
شبها پاهای تاول زده را مرمت میکردند...
خوش بحال پاهای تاول زده ای که به صحن و سرای شما راه یافت اما شرمگین از نبود رقیه...
پرستو را با گرما عهدیست که هر بهار تازه میشود.
وطن پرستو بهار است
واگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند...
.سید مرتضی آوینی.