چند روز پیش رفته بودیم مزار برادر حاجی یهو بهم گفت که من خیلی نا شکرم .
گفتم:من نا شکری نمیکنم فقط بعضی وقتها منم مثل آدمهای دیگه دلم بهانه زمینی میگیره یعنی حق ندارم بهانه بگیرم گفت بهانه داداش میگیره برو خدا را شکر کن که داری حتی یه خاطره کوچیک تفاوت سنی باهاشون نداری میتونی سالی یک بارم ببینیشون حرف هم را بفهمین من چی یه خاطره کوچیک هم ندارم وقتی رفت 5 سالم بود هیچی یادم نمیاد گفتم نداشته باشی بهتر تا اینکه داشته باشی و نباشن گفت آهان این ناشکری دیگه...
یهو گفت آدمها بد شدن هر کی اگه تو را بخواد برای خودش میخواد برای اینکه بهت نیاز داره بعد خیلی راحت میزارتت کنار همه دنبال اینن ببینن تو چه نفعی براشون داری حرفهاش برام جالب بود گفتم خوب چرا مردم اینطوری شدن میدونید چی گفت :برای اینکه فکر امروز و فرداشونن مثل ما فکر عاقبتشون نیستن .
زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت...
در آخر مثل همیشه خدایا ازت ممنونم از اینکه همیشه مراقبمی از اینکه دستت را از رو سرم بر نمیداری از اینکه دلتنگیام را میفهمی از اینکه همسفر زندگیم دلتنگیام را میفهمه تو سفر مراقبش باش تا سالم بر گرده.
خدایا دیگه چند وقتی بهانه داداش نمیگیرم دیگه نمیگم داداش میخوام حتما اگه لازم بود برام میموند .
خدایا مراقبم باش مثل همیشه باشه ممنون.