جایی خوندم نوشته شده بود :
اگه اولش فکر آخرش نیوفتی آخرش فکر اولش میافتی .
خیلی جالب بود برام یه جمله کاملا فلسفی که روی دیوار یه گاراز نوشته شده بود همیشه وقتی به جاده میزدیم برام نوشتهای پشت کامیونها جالب بود بعضیاشون را یادداشت میکردم یاد جاده یزد بخیر تا چشم کار میکرد کامیون بود دلم خیلی تنگ انگار یه چیزی تو سینم حبس شده که نمیزاره راحت نفس بکشم دلم برای جاده خیلی تنگ شده این چند سال بد عادت شدیم دیگه شیشه عمر مامان که مدرسه ای شده نمیشه هر موقع دلت گرفت بزنی به جاده تا آروم بشی خدایا تنهام نزار خدایا دل بستم به قرآنی که حاجی بهم داده میترسم آنم مثل بقیه چیزای دیگه ای که بهم دادی و گرفتی بگیری خدایا میدونم باید راضی باشم به رضات باید بهت دل ببندم بازم داری امتحانم میکنی ولی آدمیزاد دیگه گاهی دل میبنده گاهیم ...
حاجی میگه من ناشکرم ...
ولی خدایا امروز میخوام مثل همیشه ازت بخوام تنهام نزاری و این قرآن را ازم نگیری خواهش میکنم بهت التماس میکنم خدایا به من رحم کن...