گاهی با تمام دانستهایت میجنگی که به خود به قبولانی هیچ نمی دانی گاهیم با تمام ندانستنیها میجنگی که به خود به قبولانی که میدانی.
ای همه دانستنیها و ندانستنیهایم از رویای من آرامتر برو چند قدمی مانده تا پروازفقط ار من بی من آرامتر برو...
دست و پا زدنهایم را نمیبینی که از تو بی تو میروم...
فقط آن خط سفید در انتهای افق را میبینی از آن هم بی من برو...