این روزها با دیدن شوق پرواز خاطرات دوران کودکی در ذهنم مرور میشه
پایگاه دزفول...
عطر بهار نارنج...
صدای هواپیماهای f4,f5 آخی یادش بخیر سعی میکردیم با بچه ها حدس بزنیم صدا برای کدام هواپیماست ای جان چه شیرین بچگی میکردیم واقعا خاطرات شیرین اون روزها چقدر شیرین برام هر وقت یادش میافتم لبخندی دلنشین آرامم میکنه...
رد هواپیما را تو آسمان دنبال کردن ولی هیچوقت از صداش خوشم نمیامد ترس و اضطراب ...دلهره...دل دل زدنهای دل...دوست نداشتم
صداش مثل پا گذاشتن روی خاک ترک خورده کویر که تشنه یه قطره آب...دلهره
یاد پدر هادی و عباس پدر خودم واقعا چرا جنگ انقدر خشنه... سیاست انقدر سخته...
ولی حالا که بزرگ شدم با خودم فکر میکنم اینکه جنگ پدر عباس را گرفت شاید بهتر از این بود که روزگار بگیرتش بلخره همه رفتنین عزتی بالاتر از شهادت نیست ...
با تاخیر و عذر این روز بزرگ را به پدر و همه لباس آبیهای سرزمین سبزم ایران تبریک میگم.