در راه وقتی به کاروان پیاده نگاه میکردم فقط طفلان شما را میدیدم...
نگاهم گاه و بیگاه به دنبال بانوی کاروان میگشت...
شبها پاهای تاول زده را مرمت میکردند...
خوش بحال پاهای تاول زده ای که به صحن و سرای شما راه یافت اما شرمگین از نبود رقیه...