در تنهایی در این دل شب با خود فکر میکردم که کاش مثل کودکی نقش خیال تو در سر میپروراندیم یوسف زهرا س...
به دعای عرفه ای که با شوق دیدن رویت زمزمه میکردیم که در تنگنای غروب شاید نگاهم به نگاهت افتد...
به سادگی دخترکم که با چه ذوقی لباس بر تن میکند تا نیمه شب به مسجد برای احیا برود ...
هنوز هم دلم به نوای نیت آشناست ...هنوز هم بوی یاس را از عرفه استشمام میکنم ...
باور کن تمام سعی خود را میکنم تا در رنگارنگی دنیا گم نشوم میدانم که میدانی و میبینی که چقدر با نفس میجنگم ...
یوسف زهرا س دل به درد بسپار و خودت برای آمدنت کاری کن ...
خدا نکند لحظه آمدنت مشغول بازی دنیا باشم ...