• وبلاگ : خاك
  • يادداشت : بلاگفا جولانگاه هنجار شکنان
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چشم هاي نيمه جانش را باز کرد و نگاهم کرد ..

    - صورت منو برگردون طرف قبله ...

    نميدونستم چه قصدي داره . صورتش رو به طرف قبله چرخوندم . درد عجيبي داشت . تمومه بدنش زخمي بود . آهسته زير لب زمزمه کرد:((السلام عليک يا ابا عبدلله ))

    پاسخ

    آمدم خوندم ديگه از اين حرفها نزنين