سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک

زیباترین دو راهی دنیا آنجا که میمانی سراغ ماه بروی یا خورشید ...

جنون را با چشم دیدن جنون میخواهد حسین...

فرسنگها پیاده رفتن به یاد قافله اسرا بی تابی رقیه حزن دل زینب...

 و من جنون را دیدم...

کم نبودند آنان که به سالار شهیدان نامه نوشتند که بیا اما کم ماندند آنان که نفسهایشان را نذر نفسهای حسین کردند...

خدایا بصیرتی عطایم کن تا در طوفان فتنه نفسهایم نذر نفسهای رهبرم شود تا بماند برای ماندن شیعه تا بماند برای دادن بیرق شیعه به صاحب عصر عج.


ارسال شده در توسط خاک

آقا فراموش کرده اید دانه ای که کاشتید احتیاج به آب و نور دارد...

آنچه به من سپردین را باور کردم در وجودم کاشتم هر شاخه و هر برگی ...

هر برگ تازه دردی تازه ...

 سالهاست مراقب دانه شما هستم شما فراموش کرده اید این دانه آب و نور می خواهد.


ارسال شده در توسط خاک

گاهی که مجبور میشم برای انجام کاری از منزل خارج بشم و از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنم بخصوص مترو دلم میگیره ...

نگاهم که ار روی آدمها بی اختیار رد میشه دلگیر میشم فکر میکنم اینها مصنوعین انقدر صورت نقاشی شده که باور نمیکنم پشت این ماسک روح باشه احساس باشه بعضی ها که جدا انقدر ...که احساس میکنم اگه ازشون بپرسم ساعت چنده ممکن صورتشون ترک ترک بشه...

درست ملاک برتری انسانها به تقواست و تقوا ظاهر نیست اما یکمی ظاهر متین هم داشتن هنر ...

دوست نداشتم این مطالب را بنویسم اما جدا درد میکشم قبول دارم که گاهی انسانهایی با این ظاهر هم بنده هستن اما چی به سر تفکر بچه شیعه آمده که اینطور خودش را ارزان میفروشه به کی ؟که چی؟

اینکه ظاهر آدمها مصنوعی شده بیشتر آزارم میده ...

بعد از این همه سرشون تو گوشیاشون انقدر تو وایبر و بازیهای مجازی سرک میکشن که انگار داری با یه عده آدم آهنی هم ردیف شدی که حوصله خودشم نداره رفتارهامون هم مثل چهره هامون مصنوعی شده ...

وقتی با خودم فکر میکنم که الان بله همین الان بچه هایی هستن که روی مزارشون مینویسن مدافع حرم با تمام سن کمی که دارن میگم خدایا کجای دنیا ایستادم که هنوز نفس میکشم و شما با چهر های مصنوعی بطور ناخواسته شدین ترکش دشمن ...ترکش

کوتاه نوشتم ...

کوتاه گفتم ...

فکر کنید یه کمی کوتاه فکر کنید شاید غایب حاضر به کوتاه فکر کردنی عاقبت به خیرمون کنه .


ارسال شده در توسط خاک

من هنوز زنده ام .نفس میکشم ...

هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم به سرم میزند تمام این سالها را پیاده از اول بی تو طی کنم .

هنوز بوی چادر نماز مادرم آرامم میکند نگاهم میکند وقتی که میبارم اما هیچ نمیپرسد...فقط نگاهم میکند...

نگران من نباشید ...زنده ام نفس میکشم ...

و دلتنگیهایم را دیگر بغض نمیکنم ...

میگذارم چشمانم ببارد...

آقا...

هنوز شعر میخوانم ...اما توان نوشتن ندارم ...

با دیدن گنبد ...رنگ سبز ...با صدای باران ...چشمان طهورا...صدای باد ...

با هر بهانه ای این روزها  میگریم...

با هر برگ درخت که می افتد...

به بهانه های بودنم به بهانه های نبودنت من فقط آرام میگریم ...

با قطره باران وزیدن باد جان میگیرم ...

و امیدوار که خدا هنوز از من ناامید نشده است ...

من منتظر میمانم...

 


ارسال شده در توسط خاک