عقب بایست
عقبتر ...
جلو تر نیا ...
شکستنی شدم .
اگر میخواهی نشکنم ...
عقب بایست
عقبتر ...
جلوتر نیا...
به دنبال بهانه برای رفتن انقدر پا به پا کردم تا راهی شدم برای دیدنت برای بودنم انگار دل غمزده آسمان هم برای شما گریان شد باران چشمانم باریدن گرفت در برابر گمنامی شما بعد 32 سال به خاک وطن باز گشتین برای ماندن ...
احساس غرور کردم و به خود بالیدم که ایرانیم به اینکه چادر بر سر دارم ...
تمام راه را به نگاه چشمان منتظر دخترت چشم دوختم و در تمام راه به این دلخوش بودم که بالهای سوخته ام را جانی تازه بخشی به اعتبار وجودتتان و نفسهایم را پر کردم از هر انچه بوی سیب میدهد ...
بوی سیب تمام شهر را پر کرده بود بالهایتان را که بر جاودانگی اسلام زخمی شده بود مادری ترمیم میکرد ...
احساس کردم خسته اید خسته از غربت ...بازگشتید به خاک وطن و آرام گرفتین بر خاکی که برای آزادیش بی بال شده بودین ...
آرام بمانید ...
امشب اولین شب آرامشتان در خاک باران زده وطن است ...
این خاک بخاطر شما ها آزاد میماند ...
من بخاطر بودنتان حس غرور میکنم ...
من دلم قرصه !
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت ...که حتی روز ...روشن نیست
کسی این جا نمیبینه ...که دنیا زیر چشماته ...
یه عمره یادمون رفته ...زمین دار مکافاته ...فراموشم شده گاهی ...
که این پایین چه ها کردم ...
که روزی باید از اینجا ...بازم پیش تو برگردم ...خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن ...
شنیدم گرمه آغوشت ...
اگه میشه منم جا کن .........................