سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک

وقتی بهم پیام داد که سر مزار حسین دلتنگ مزارتون شدم دلتنگ دلتنگیهای خواهر ...

بغضم را قورت دادم اما جلوی اشک چشمم را نتونستم بگیرم چه بهانه قشنگی بودی برای دل غمگینم امروز حسین...

یاد شهید حسین غفاری نزاد گرامی باد...


ارسال شده در توسط خاک

 

زن که باشی ترسهای کوچکی داری.

از کوچه های بلند از غروب های خلوت

از خیابانهای بدون عابر میترسی

زن که باشی عاقبت یک جایی ...یک وقتی..دلت اهلی کسی میشود ...

تو میمانی و دلتنگیهایت

سراسیمه میشوی

دلواپس میشوی

دلبسته میشوی

به اعتبار بودنش

به اعتبار تفاوتش با رهگذرهای دگر

دست خودت نیست

گاهی دوست داری تکیه بدهی ...پناه ببری...

دست خودت نیست

اما نیست که باشد پس گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب می ریزی

و قناعت میکنی به رویای حضورش

دست خودت نیست

زن که باشی تمام دیوانگی های عالم را میفهمی!


ارسال شده در توسط خاک

قبلا حال کسی را که وارد صحن میشد و از چشمانش ناخوداگاه اشک سرازیر میشد را نمی فهمیدم یا شایدم حال کسی را که با دستهاش مشبکهای کوچک را به امیدی فشار میداد یا شاید حال کسی را که انقدر تو بهانه های زمینیش گیر کرده حس همه چیز را از دست داده و تو تدبیر خدا مونده و از فرط تمنا تلو تلو میخوره و هیچی از این حال بیرونش نمیاره جز دستهای محکمی که رو شونه هاش حس کنه و بهش بگه بنده من نا امید نباش من هستم ...

را نمی فهمیدم ...

امشب که چشمم به ضریحتون افتاد  تمام این حسها را فهمیدم اما ته دلم قرص بود که هستی .

امشب از ته دل یکی را نفرین کردم نمیدونم چرا اما انقدر با آرامش نفرینش کردم که انگار از ته ته دلم دارم دعاش میکنم نمیدونم چرا ولی هر چی بود نفرین کردم .

خدایا از من بابت امشب بگذر...

دستمو ول نکن خدااا...


ارسال شده در توسط خاک

خدا

گاهی نخواسته خواسته میشید دست میزارن و فقط شما را سوا میکنن انگشت اشارشون به روی شماست تا باشید تا راهی بشید حتی با تمام غفلت شما ...

تمام سختی سفر را سهل میکنن راه را باز میکنن تا تویی که همیشه پشتت موجود خاکی بوده بفهمی که پشت واقعی آنیکه همیشه حواسش بهت هست هنوز مراقبت پس توکل کن به امتحانش دل بسپار ناشکری نکن هی نگو چرا من چرا من ...

پس طوری رفتار کن تا ثابت کنی که لیاقتش را داری ...

ممنون خدا ...

ممنون...

 


ارسال شده در توسط خاک

امشب باز با تمام رنگارنگی دنیا از شما خواستم که خاک بمانم

در تولد دوباره امشبم دل را به امیدبه نگاهت گره زدم تا یک سال دیگر را با سایبانی از دستانت که بر سرم حس میکنم سپری کنم

معبودا به حق تمام بودنهای با تو

معبودا شکستن را خوب میدانم

خاک شدن را خوب حس میکنم پس باز مرا بشکن تا نتوانم از شما فاصله بگیرم ...


ارسال شده در توسط خاک
   1   2      >