تمام احساسم
در سکوت
یک نگاه و
یک کوچه
جاماند...
این روزها چقدر راحت اشکم میاد شایدم بهانه ها بیشتر سراغم میان نمیدونم ...انگار بغضی که نمیشکنه راه نفس کشیدنم بسته به دنبال بهانه تنهایی دلم برای تو تنها بهانه بودنم گرفت ...
دلم برای پستهایی که مینوشتم و جوهر نوشتنشون اشک پنجره هام بود ...
دلم برای با تو بودن تنگه ...
شاید چند وقتی بود که نوشتهام بوی شما را میداد...من یادم نرفته بود که هستی خودتم اینو میدونی فقط خودت سرگرمم کردی که دیگه بهانه رفتن نگیرم ...حالا با یه بهانه آمدم میبینی هنوز بزرگ نشدم هنوزم دلم گه گاهی بهانه زمینی میگیره ...
هنوزم شونهام بی تو میلرزه ...هنوزم توان راه رفتن ندارم ...هنوزم بوی عطرت لای نوشتهام موج میزنه ...
پرنده خیالم پرواز کرده تا اوج ...اوج با تو بودن ...
هنوزم همه بهانه های زمینیم را تو دستهام میگیرم میارمشون لب پنجره میگم خدایا مراقبم باش ...
مراقبم باش ...
نذاراشکهام بی بهانه بیاد ...
نذار دلم بی بهانه بشکنه ...
فقط مراقبم باش ...تا مثل همیشه دستت را روی سرم حس کنم ...
مراقبم باش...
همه دنیات یک وجب بود ...
یاد گرفتی چشمهاتو باز کنی ...
با گوشهات بشنوی ...
اشک بریزی ...
میبینی چقدر دنیات کوچیکه فقط به اندازه خودته ...
همینطور که بزرگ میشی دنیاتم بزکتر میشه ...
اولین ماه رمضان عمرته و تو پنج ماهته ... نمیدونم کی قرار گامهای بندگی را برداری اصلا خدا میخواد که برداری یا نه ...
نمیدونم قرار مقدارو اندازتو با چی بسنجن ...
امیدوارم هر بار که زمین میخوری توان برخاستن داشته باشی ...
بنده کوچولوی خدا خاک شدن راه ورسم خودش را داره ...
زانو میزنم در مقابل چشمان خدا و سجده شکر بجا می آورم برای با تو بودنش ...
چقدر آرام و بی صدا گرد وغبار گرفتی ...
انقدر درگیر خودم با خودم بودم که متوجه نشدم ...
در کوچه های دلم رد خاک . به یادگار مانده...
وقتی به چشمانت مینگرم در گاهی اشک و گاهی بغض فقط صبوری میکنم ودر دل به خدا می سپارمت ...