سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک

وقتی تو آن خاک قدم میزنی  همه تفاوتهای بین من و تو  حس نمیشه اماوقتی بر میگردی حسها تبدیل به چراهایی میشن که ذهنت را پر کردن ذهن من پر از چراهایی که اگرم جوابی داشته باشه از منطق خودم داره شقایق سعی کن برای زمین خوردنت برای حست برای اینکه کسی صدات را شنیده برای چراهایی که تو ذهنت از شک بوجود آمد دلیلی با منطق خودت پیدا کنی .

وقتی آدم حس میکنه که خاک صداش میکنه میخواسته که صدات کرده قرار نبود تا همیشه فقط من صدای تو را بشنوم حالا تو را بر زدن صداتو شنیدن صدات کردن به این فکر کن که میتونی حرکت کنی از سکون در بیای از این حال خراب خودت را بیرون بکش چه دیگران باشن چه نباشن ؟چه صداتو بشنون چه نشنون؟سعی کن باشی برای بودن تا در حرکت جاری شوی از پس سنگلاخهای روزگار همه چیز را بیرون بکش برای آبادی ایران فکر کن اگه شهدا هم میخواستن مثل ما فکر کنن من و تو ما نبودیم .

اولین سفر جنوبی که رفتم پیکر مطهر سید را از شلمچه تازه آورده بودن توی وصیت نامش نوشته بود برای خاک شدن باید جنگید شاید آنوقتها مثل الان شما بودم گیج این حرفش که یعنی چی ؟ولی وقتی دل به خاک سپردم برای خاک شدن فهمیدم چی گفته ...

وقتی نوشته بود مادر من را ببخش تمام تعلقاتم را در شب کربلای پنج به این خاک سپردم نفهمیدم یعنی چی ؟اما خدا دوست داشت که همه اینها تلنگری باشه برای زخم روح درد کشیده ام ...

انقدر با خودم جنگیدم جنگیدم تا جواب چراهای ذهنم را پیدا کردم ؟

حالا هر وقت که میرم شلمچه تعلقاتم را به خاک میسپرم نه برای اینکه سید یادم داد برای اینکه خودم را بسازم برای اینکه آرام بگیرم همیشه مادرم میگفت من با بقیه بچهاش فرق دارم اما این فرق داره الان عذابم میده میگفت برای هر چیزی سالی هست برای شکستن نفستم سال قرار بده هر وقت که از شلمچه برمیگردم از خودم بدم میاد همیشه منو میکشونی تا شلمچه اما برم میگردونی قصد نوشتن دیگه نداشتم اما پستت مجبورم کرد بنویسم پس دلم میخواد فکر کنی که کی هستی ؟کجا ایستادی ؟قرار برای چی بجنگی؟با چراهای ذهنت بجنگ تو پیروز میشی ؟تو میتونی؟برای آبادی ایران که سلاحت بجنگی؟تو میتونی از ذوق شکستن منیتها پرواز کنی رفتن به چنین سفری برات زود نبود تو انتخاب شده بودی برای بودن برای خاک شدن ...

از زخم شناسنامه دارند هنوز                 

                                  در مسجد خون اقامه دارند هنوز

                                                                        آنان همه از تبار باران بودند

                                                                                                        رفتند ولی ادامه دارند هنوز...

 

 

 

 


ارسال شده در توسط خاک