سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک

سالها پیش وقتی به دنبال یه نشونی پا روی سرزمین تشنه شلمچه گذاشتی شاید وقتی میگفتن کربلا ایران نمیفهمیدی یعنی چی ...وقتی نفس میکشیدی بوی خون و خاک تو حنجرت فقط برات تنگی نفس میاورد ...احساس میکردی که دیگه نفس کشیدن برات سخت شده مگه دیگه میشه به شلمچه رفتو نفس کشید ...

مگه میشه دیگه به آب نگاه کرد ...

سالهاست که وقتی میخوای آب بخوری میگی سلام بر شهدا تشنه لب شلمچه ...

با خودت زمزمه میکردی که من نشانه میخوام انگار مثل دیوانه ها به این خاکها چشم دوخته بودی که شاید نشونی ازش برات بیارن ...

روز آخر تو عالم نا باوری از اینکه قبولت نکردن داشتی بر میگشتی بی هیچ نشونی ...

دمدمای رفتن رفتم طبقه آخر گردان کمیل چقدر غروب زیبای خورشید به چشمم غمگین میآمد یکی صدام کرد لاله لاله...

وقتی برگشتم سید بود گفت اینو حسنی داد گفت بهت بگم اینم نشانه ...

نشانه ...نشانه ای از ...تسبیح کربلا...

 گرفتمش محکم روی قلبم فشارش دادم ...

نمیدونم تو این سالها من باورش کردم یا دانه های تسبیح قبولم کردن ...

حالا وقتی بعد این همه سال وابستگی وقتی هر جا میگردی نیست فکر میکنی با خودت که چیکار کردی که نشانی را ازت گرفتن ...

عین دیوانه ها به این در وآن در میزنی تا شاید نشونیتو پیدا کنی...

 

این فکر روزها بود که آزارم میداد تا اینکه فهمیدم آقام قبول کرده من خاک صحن و سراش بشم به خودم گفتم یعنی این همه سال یه نشانه برای یه نشانه بود ...

 

 

 

 


ارسال شده در توسط خاک