وبلاگ :
خاك
يادداشت :
بانوي آب وآينه...
نظرات :
9
خصوصي ،
19
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
امين رازدل
بچه که بودم سعي ميکردم هر جور شده پامو رو قبرا نذارم
تو قبرستون اونقدر اين طرف اون طرف ميپريدم که بلاخره از نفس مي افتادم
آخه فکر ميکردم مرده ها دردشون مياد
يادمه اون وقتا که با بچه ها ميرفتيم دوچرخه سواري
تمام سعي ام رو ميکردم لاستيک دوچرخه ام روي مورچه ها نره
آخه دلم نميخواست حتي يه مورچه کشته باشم
اما حالا وقتي ميرم قبرستون انقدر توفکراي هيچ و پوچم که نميدونم پامو کجا ميذارم
ديگه دوچرخه ام سوار نميشم
مورچه که چيزي نيست! حتي ممکنه انقدر بي حوصله و درگير باشم که يه دوچرخه سوار رو زير بگيرم
وشايد بي توجه ...!
به روزم