سلام
فكر نمودم....البته خودت مي دوني كه من فكرم درچه حد بالاييه.....
بايد بگم زورم به خدا كه نمي رسه.....دستم هم بهش نمي رسه...كه دق دليم(نمي دونم املاش درسته يا نه؟مامانم رفته كلاس نيست ازش بپرسم) رو سرش خالي كنم.....اما دستم به بنده هاي خدا كه ميرسه....مگه نه؟؟؟؟ولي فايده نداره چرا كه اگه بخدا مي رسيد بهتر بود....اين بنده هاي خدا از فرشته هاي دربون جهنم هم بدجنس ترن...پس باهاشون كار نداشته باشي بهتره....
حالت سوم اينه كه من بيچاره كه نه دستم بخدا ميرسه...نه زورم به بنده خدا....زورم به خودم كه مي رسه...دستم هم همينطور....يك گوشه پيدا نموده زار زار مي گريوم(لري نوشتم....گريه مي كنم) بعد واسه خدا خط و نشون مي كشم....اشكامو پاك مي كنم ...بخدا ميگم يادت نره چي گفتم......
جداي از اينا شما كه اهل فضل و كمالاتيد....حالا خالي بندي مي كنم و جمله معروف مامان رو براي خودم مي نويسم.......((سر از ما تقدير از خدا...))يعني كه خود خدا هرجور مي خواد كلمون رو بكنه.....