سلام
من خواستم بخش نظرات علمدار بنويسم اما نشد...اينجا مي نويسم شايد صدامو شنيد.......
سلام...
من شايد نظر نمي نوشتم......اما مي خوندم...
هرجا خاك بود....من خوندم.......
قشنگ بود....دوست داشتم...
ولي داريد روفوزه ميشيد مثل من.....
داريد سنگري رو خالي مي كنيد كه دوستاتون هيچ وقت فكر خالي كردنش به ذهنشون نمي رسيد......
از همه اونايي كه وسط راه كم ميارن متنفرم...حتي اگه اول راه خيلي خوب شروع كرده باشن......اگه عمرشون.....جوونيشون.......دوستاشون......ارامش امروزشون رو فدا كرده باشند....
مي خوام حرف مامان به بابا رو وقتي مي خواست سنگر رو خالي كنه براتون بنويسم....شايد راضيتون كرد نريد........البت كه رو بابا اثر نداشت..
مامان قشنگم: من به خاطر اين انقلاب بات ازدواج كردم......
خوب يا بد......اگه اوني نشد كه تو دوستات مي خواستيد.......بمون درستش كن.....اگه نه.....شما رو به خير و ما رو به سلامت....
بعد انتخابات ما ديگه نه بابا گفتيم.........نه حاجي شنيديم........
كاش بابا مي فهميد چقدر سختي كشيدم تا راهو پيدا كنم......
كاش مي فهميد نبايد بره.....ما مي خواستيمش تا برامون از عمو علي بگه.....مثل عمو علي باشه......
حالا كه داريد مي ريد پشت جبهه ببخشيدا ترسو برامون دعا كنيد...
به باباي ترسوي منم سلام برسونيد....
بگيد مجبور شدم ازش متنفر باشم....
بگو خودت هميشه مي گفتي رهبر....فقط رهبر.....
همين....
خواستيد بشنويد.... خواستيد بزنيد به كوچه علي چپ