سلام
ممنون كه سر مي زني......من كه مي دونم خدا منظورش چيه.......فقط ميخواد به ما بخنده......مخصوصا به من......از اون بالا مي گه نگاه كنيد فاطي خنگه دوباره داره با من حرف مي زنه.با فرشته ها كلي به من مي خندن...
يك روز پسر بچهاي چهارده، پانزدهساله براي اعزام مراجعه كرد. چون جثه نحيفي داشت و توان جبهه را در او نميديدم، جواب رد دادم و گفتم كه بايد دو، سه سال ديگر صبر كني. او اصرار كرد و من دوباره جواب رد دادم....
بقيش رو ديگه تشزيف بياريد تو وبلاگم بخونيد جالبه ...
لبيك يا عباس (ع)
0-سلام
1-بابا وبلاگ نويس!!!
2-يا حق
جاده هاي شمال محاله يادم بره........اون همه شور وحال محاله يادم بره.......
خوش به حالتون.......گفتيدبچه دوستتون باتكتم بازي كرد؟تكتم ديگه چه اسميه؟
اره ديگه دوباره مشغول خوندن شدم.....حالا دعا ميكنم كاش دانشگاه ازاد قبول نشم چون اونوقت مجبورم مي كنن تابرم....
سلام گرامي
تازه وبتونو ديدم.
خدا خيرتون بده. خوشحال شدم از آشنايي با وبتون.
دعاااااااااااااامون كنين
ياحق