• وبلاگ : خاك
  • يادداشت : دلتنگ رقيه...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + علي اکبر مجنون الحسين 
    بسم رب رقيه سادات"اروحناله لک الفدا"

    باسلام وعرض ادب....
    بزرگوار گرامي ؛براي شهوت دنيا نمي نويسم به محضر حضرت شما که اين خارج ار جوانمردي وانتظار است و خدا گواه قلب ماست و از تزوير وريا مطلع که بنده کمترين که باشم که از محبوب خدا وارباب بخواهم ايراد بگيرم و يا دستوري صادر کنم که وجاهت آن با من نيست...
    عذر مي طلبم اگر باعث ملال شدم...تنها دلنوشته مجنون وار خويش را برايتنان نقل قول از جگري پاره وبي ياور عرضه به محضر نمودم که حسين روحنافدا بعد از هزار خورده سال هنوز غايب اندر ميان ماست و تنها به يادگار قلم گذر کرد به آستان شما...خدا مي داند وقتي از بي بي جانم نوشته شما را خواندم طوفان دلم را در غربت اين خاندان عظيم و پرستو واره نوشتم وسپاس از شما و دل پر محبت شما که دل ما را رقيه وار فرموديد....

    دلمان محرمي بود با نوشتار شما آتش گرفت شما دلتنگ رقيه اي به خاطر اين که دلتنگ راه حسيني .دلتنگ راه حسيني به اين خاطر که دل شما حسني است و تشنه هل من ناصري ديگر

    و دل حسيني شما ان شا الله ميرساند شما را به رقيه بنت الحسين

    پاسخ

    دل حسيني شما کي زائر حسين ميشود البته که زائر حسين بودن به حضور جسم نيست اما جسم هم تربت ميخواهد ...
    + زنداني 
    سلام
    عنوان آن لقب که فرموده بوديد ، باعث ملال شد. نه بنده در آنجايگاهم و نه شما . اين ها فقط يک اظهار نظر برادرانه است و دليلش حرمت قبيله ي حزب الله.
    ادبيات نوشتاري شما به نحوه ي قابل توجه اي پيشترفت کرده است . رعايت زبان نوشتار در مقابل نازيبايي به کاربردن زبان گفتار کاملا مشهود است .
    دغدغه ماهيت و فلسفه ي حضور هنر است . نوشتارهاي جهاني دغدغه هاي جهاني دارند مانند جنگ و صلح لئوتولستوي.يا بينوايان شکسبير.
    دغدغه ي شما فقط دلتنگ شدن براي آن بانوي بزرگوار است . اين موضوع يا بايد از يک درچه ي تازه عنوان شود که تاکنون کسي به آن توجه نکرده باشد يا بسيار شورانگيز باشد که همان مطلب هميشگي را تاثير گذار نمايد.
    شما در مطلبتان هيچ قصه اي را دنبال نمي کنيد . مي توانستيد همانگونه که از کاروان شروع کرديد پا به پاي کاروان بياييد و قصه اي منطقي را دنبال کنيد

    پاسخ

    ديگه بهتون نميگيم استاد .اما شما خيلي خوب مينويسيد .مدتهاست که ذهنم درگير دخت حسين بود خيلي چيزها دوست داشتم بنويسم اما نتوانستم جمعش کنم به همين قناعت کردم .ولي سعي ميکنم کاملش کنم .متشکرم
    + علي اکبر 
    درآن زمان ديگر در روضه ها مجنون نامه اي را امضا خواهي کرد که براي بريدن سر نيست!
    براي کشيدن تيغ از پاي نيست!
    براي دردهايي که تنها امام را غايب از نظر ميک ند وتو را رسوا...
    اين در حال ما نيز اثر دارد ودر حال ادامه است!
    اگر اهل باشي ..وقتي امير لشگرت که او باشد امر کند بماني ممي ماني! واگر امر کند که برگردي بر مي گردي!
    بدون هيچ چون وچرايي!!!
    و عالم بر محور ولايتي در گردش است که از توشروع خواهد شد وبه تو ختم خواهد شد!!!
    پس نگاهت را به آبله ها و دردهاي بي غيرتي بدوز نه به خارها...
    و بي آبي ها... که عده اي مي گويند از کمال بي ادبي دلخوش به مستحبي هستند که جوابش واجبست!!
    واز روي نابخردي اين کلام را اطاله کنند به محضر کسي که صاحب تمام سلام است !
    و اين همان خواب برعکس آدمي ست که نامش جهل است ودر ادامه اش عناد خواهد بود...لبيک ياحسين جان...لک لبيک...
    زيبانوشتيد بررگوار... التماس دعاي عهد وفرج...
    + علي اکبر 
    پس بگذار در آب وآتش رقيه اهل شويم وراه را از او بخواه ...

    او سيراب شده راهيست که تمامش توحيد است!
    خار مغيلان را بر پاي بر عمد مي نمايد تا از خون آبه هاي پاي کوچکش مسير انسانيت دور نيافتد و تمام در بدرقه نگاه او به سير الي الله جاري خواهي شد...گوشواره از گوش مي کشند!!نشانه آن است که اهل دنيا فرق ندارد از چه فرقه اي باشند ....معلوم است که دل بر دينار ودنيا بسته اند نه به ارباب درياها...پس گوش را نشان مي دهد تا فرق آن که در دريا غرقه شد است با آنکه دل به دنياي صاحب دريا بسته است بينا کند هر نابيناي راه را....
    اينجا مدام آزمايشگاهيست که اگر شاگرد زرنگ مکتب باشي! تو را به راهي خواهند برد که هيچ کس را عتوان ديدن وشنيدن نباشد....
    + علي اکبر 
    بسم رب الحسين"ارواحناله لک الفدا"

    نامت که مي ايد سرا پا بغض مرا مي فشارد وهواي تو بد در گوشه چشمانم مي نشيند اي دلبر من....
    رقيه يعني کوچکترين زينب"روحنافدا"
    ولي براي دريا آب بردن حکايتي غريب است که پرنده کوچک آب براي خاموشي آتش که ابراهيم را نمروديان در آن مي سوزاندند!!!

    تنها مي داند!!

    وابراهيم در اوج شعله ها!!!
    پرسيد که اي پرنده چه مي کني!
    گفت آب با نوک کوچکم براي خاموشي آتش فراهم آورم!!!

    و ابراهيم را خنده اي آمد ...
    که من به خداي خويش ايمان دارم ..
    اوست که اين آتش را بر پا کرده است و خود نيز گلستان کند!!

    و اي دل !!!
    رقيه آتشي به پا داشت تا دريا را به سينه فرو ريزد!
    ما هنوز نمي شناسيم طفي که خود فرزند درياست!!!
    به حتم بايد رودخانه ها به او متصل باشند!!!
    پس بردن آب به نزد دريادار....کمي زحمت است...

    پاسخ

    ميدونم که نوشته من لايق ايشون نيست اما حد توانم اين بود بازم سعي ميکنم بهتر بنويسم .