سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک

 

سالها پیش مینوشتم تو سررسید قدیمی که حالا خاک خورده به اسم خاک برای خودم برای پدر ی که بود اما نبود ...برای برادری که روزگار ازم گرفتش ...برای تمام چروکهایی که میدیدم در صورت مادر نمایان میشه ...

تا اینکه تو سفر غرب انس گرفت دلم با سید ...

از آن پس نوشتم براش نوشتمو نوشتم بهم فهموند که باید فقط برای خدا بنویسم ...

این فهموندن برام قیمت گزافی داشت قیمتی که هنوزم دارم تاوانش را میدم البته وقتی میخوای چیز پر قیمتی را بخری باید تاوانم بدی هیچ تاوانی برای دل شکسته من بس نبود ...

جز خدا ...برای تو نوشتم خدا خودت خوب میدونی که فقط برای تو نوشتم ...

تا اینکه اینجا را برام درست کردی گفتی بنویس گفتم نه یادته گفتی برام خوبه فکر کردی غم خیلی چیزها را اینطوری یادم میره اما نشد ...

نوشتم برای دلتنگیهای خاک برای خاکی که همیشه بوی باران میده ...

از اینکه بچه های این فضا نوشتهام را دوست داشتن دلخوش نشدم چون میدونستم هیچکس و هیچ چیز ثبات نداره ...

نمیدونم چرا به تو اعتماد کردم ...

نمیدونم چرا قول دادم صداتو بشنوم ...

بهت گفتم شقایق. یادته گفتی چرا این اسم را روت گذاشتم ...

وقتی به همه بچه ها توهین کردی رفتن ...

منم باید میرفتم تا...

من نخواستم خودم را به هیچکس حتی تو ثابت کنم نخواستم با دنیا بجنگم ...همیشه دلخوش کردم به گوشه دلم که مال خودم بود .

دوست دارم همه آن بچه هایی که میگفتن من اشتباه میکنم این نوشتها را بخونن که من اشتباه نمیکردم حق با من بود حق با غم چشمهام بود علیرضا حق با من بود دیگه بزار تنها بمونم من به همین پیله ای که دور خودم کشیدم راضیم ...

میخوام بمونم فقط برای دخترا...

فقط دیگه بر نگرد همین ...

من تاریخ مصرفم تمام شده ...

اینارو نوشتم چون فقط نوشتن آرامم میکرد ...

خدایا تنهام نزار ...

مراقبم باش مثل همیشه ...

 

 


ارسال شده در توسط خاک